Wednesday 24 April 2013

میراث تاچر



آنچه پس از مرگ تاچر در باره اش گفته و نوشته شده نشان دهنده آن است که دره ای که خود او میان ستایندگان و دشمانش انداخته، همچنان  عمیق و پر ناشدنی است. همیشه هم اینطور بوده که طرفداران بازار آزاد و مقررات زدایی او را بستایند و چپی ها نفرینش کنند. اتفاقا ما باید مطالعه شخصیتهای این چنینی را جدی بگیریم و به سادگی از کنارشان نگذریم. نگویم که همه چیز نسبی است. مطالعه تاچر خاصه، نشان می دهد که بالاخره آیا داشتن آدم های کله شق، حرف گوش نکن و دشمن تراش در تصمیم گیریها خوب است یا بد. نشان می دهد که اعتقاد شیفته وار به فلسفه ای اقتصادی چه جور نتایجی می تواند داشته باشد. در باره این شخص فولادین به آرامی و با نسبی-نگری رد شدن کافی نیست.

پدیده اول: نگاه به مقاله های بی شماری که در هفته گذشته در باره تاچر چاپ شد نشان می دهد که انتقاد از رفتار تند و آتشینش، بی توجهیش به اطرافیان و رقیبانش، و اعتقاد بنیاد گرایانه و خاموشی ناپذیرش به هایک و فریدمن همچنان برای بسیاری غیر قابل قبول مانده.

پدیده دوم: روی جلد اکونومیست نوشته "مبارزآزادی" با عکس بزرگی از بانوی آهنین (لینک). مقاله اش هم این عنوان را دارد: چرا جهان ما به ناچریسم بیشتری احتیاج دارد (لینک 1) (لینک 2).  از آن دست مقاله هایی است که در بهترین حالت می توان لقب سفارشی و سطحی به آن داد. ولی جدا از این که اکونومیست یک مقاله سفارشی و بی مایه چاپ کرده و این عجیب است برای من، نفس طرفداری چشم بسته از سیاست های نخ نمای دهه هفتاد و هشتادی در این مقطع از اقتصاد لنگ و داغان بشری  (چه چپیش چه راستیش) قابل تامل است: خاصه در اکونومیست. من سوال خودم را در این نوشته این طرح می کنم: واقعا آیا جهان ما به تاچریسم بیشتری نیاز دارد؟

اجازه بدهید، چون دوستانی دارم که روی رفرنس حساس اند، پاسخ را در سری کاملی از مقاله هایی که در پروژه سندیکا چاپ شد بجویم. مقاله اول از رابرت اسکیدسکی، استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه وارویک و عضو سابق مجلس اعیان انگلستان است. این هم لینک مقاله. به عقیده نویسنده تاچر کارنامه ای لنگ و نیمه موفق دارد، پر از لکه های سیاه و تصمیمات غلط: تاریخ نشان داده است که نه تنها سیاست چپ در بریتانیا شکت خورده است، بلکه راستگرایی آنگلو-امریکایی هم وضع بهتری از آن نداشته است. به عقیده تاچر، شکست دولت از شکست بازار قابل تحمل تر است: عدم مداخله دولت در بازه هدفی قدسی و غیر قابل مذاکره بوده است. ولی فاصله سالهای 1950 تا 1973 موید ضرورت آهنین این تغییر (از مداخله زیاد دولت به بازار آزاد) نیست. از خود مقاله ادامه می دهم:

زمانه دشواری بود. آمار نشان می دهد که دوره ما بین 1950 تا 1973، جایی که مداخلات دولتها در اقتصادهای بازار در اعلی درجه خود در دوران صلح بود، دورانی خیره کننده از ثبات و موفقیت اقتصادی بوده است: عاری از رکودهای جهانی و با نرخ رشدی بسیار سریع تر از کل تاریخ پیش از خودش. ما می توانیم بنشینیم و بحث کنیم که کارکرد اقتصاد آن دوران بسیار هم می توانست بهتر باشد اگر دولت مداخلات کمتری در بازار می داشت. ولی بازار های کامل همانقدر قصه و افسانه اند که دولت های کامل. تنها چیزی که می توانیم بگوییم این است که در هر دوران رشد و ثبات چقدر بوده و مقایسه به ما نشان می دهد که بازار بعلاوه دولت از بازار منهای دولت بهتر کار می کند. در زمینه بیکاری کارنامه تاچر خوب نیست چرا که همه می دانند سیاست های پولی ای که در پیش گرفت نرخ بیکاری را زیاد کرد. اسکیدسکی می پرسد که خوب این درست، ولی قطعا سیاست های هدف-گیری-تورمی (inflation targeting)  باید بهره ای می داشته. که ظاهرا نداشته: میزان تورم بین سالهای 1980 تا 2007 همان است که بین سالهای 1950-1973  بوده (کمی بیشتر از 3 درصد).


مارگارت تاچر 


بعد می پردازد به مقررات زدایی: آیا مقررات زدایی رشد را افزایش می دهد؟ اصولا مطابق چیزی که ما خوانده ایم باید بدهد. ولی تاریخ کمی متفاوت است: اگر رشد اقتصادی بین سالهای 1980 تا 2007 همان میزانی می بود که جهان در خلال سالهای 1950 تا 1973 تجربه کرد، یک شهروند متوسط جهانی الان بیست درصد ثروتمند تر بود. بیشترین انتقاد این نویسنده به مقررات زدایی شدید تاچر است بویژه از فعالیتهای مالی و بانکی و انتقاد شدیدش را اینطور بیان می کند: " تاچریستها  با رها کردن قدرت پول ، و با تمام توجیهات اخلاقیشان، تسهیلگران انحطاط اخلاقی غرب شدند". خیلی ها امروزه زیادگی مقررات زدایی را در زمان وی، و قطعا ریگان، بناهای نخستین بحران مالی کنونی می دانند.

پس اکونومیست چه فکری کرده که تاچریسم بیشتری را توصیه کرده؟ آیا جهان ضرورت مقررات بیشتر را بویژه برای صنعت مالی در نیافته و به سوی آن نمی رود؟ آیا اوباما رامنی را با ایده ی بیمه همگانی و استحقاق طبقه متوسط و مالیات بیشتر برای ثروتمندان در هم نکوبیده؟ آیا ایده های بنیاد-گرایی بازاری امروزه دیگر عوامانه به شمار نمی آیند و حزب جمهوری خواه هم به دنبال تطهیر رویه درس-ناخوانده، ناآگاه و به شدت جانبدار خود نیست؟ جانبداری از چه چیز تاچر و ایدئولوژی سرسخت و کهنه اش برای امروز ما؛ بویژه امروز بحران زده ما، کارکرد دارد؟!

برای این که بفهمیم واقعا چه چیزش، ببینیم در کار های غیر اقتصادی چطور بوده: مقاله هایی که تاچر را ستوده اند او را مدافع سرسخت آزادی می شمارند: مقاله چرا جهان به تاچریسم بیشتری نیاز دارد او را برای عقاید آزادی-محورش ستوده: او مبارز آزادی بوده. تا آنجا که آزادی بازار ملاک است و آزادی خرید، این عبارات درست اند. ولی در سایه آزادی های مدنی کارنامه او چطور است؟ مثلا حقوق زنان: او هیچ گاه طرفدار حقوق زنان نبود و به هیچ زنی هم کمک نکرد که جا پایش بگذارد یا مدارج ترقی را بپیماید. او همچنین طرفدار سرسخت شکل سنتی خانواده بود.
آزادی های اجتماعی چه طور؟ او اعتصاب طولانی مدت معدن داران را در هم شکست و دولتی که قرار بود با کم کردن نقشش آزادی را به همراه بیاورد، نقش آفرین سرکوب شد. این جمله معروفش است: چیزی به اسم جامعه وجود ندارد (لینک) هر چه هم بعدش ماست مالی کرده این جمله را فایده ندارد (ادامه جمله را در اتوبیوگرافیش اینطور نوشته: "... منظور من این بود که مردان و زنان وجود دارند، خانواده وجود دارد،  و دولت کاری نمی تواند بکند جز از طریق مردم، ولی مردم باید حواسشان اول به خودشان باشد ...").  اباطیل.
راه دیگر هم این است که کل قضیه را از وجه دیگری ببینیم: مثلا از دریچه مردمی که از آزادی بدشان می آمده:  هارولد جیمز استاد تاریخ اقتصاد در دانشگاه پریسنتون (در هشتم آوریل امسال) نوشته که بریتانیا کلا با آزادی مشکل دارد! (اینهم لینکش). "ایده آزادی و پویایی حقیقتا هیچ وقت در میان انگلیسیها طرفداری نداشته". بسیار زیبا!

با همه این احوال، آیا تاچریسم همچنان طرفدار دارد؟ تاچر های امروزه کم نیستند: خیلی ها آنگلا مرکل را با او مقایسه می کنند: هارولد جیمز می نویسد که امروزه بسیار تحریک کننده است که آنگلا مرکل را با تاچر مقایسه کنیم: اولین صدر اعظم زن در تاریخ آلمان. هر دو به شدت استهزا شده اند، بویژه نوسط اقتصاد دانها. برای تمسک بیش از حد این دو زن به آنچه اقتصاد دانان ایده های ساده-نگرانه و سطحی از تصمیمات درست مالی در شرایط بد اقتصادی می خوانند.
در بحبوجه بحران میان دو کره (جنوبی و شمالی) یک زن برای نخستین بار کاندیدای ریاست جمهوری کره جنوبی است: پارک گوئن هی (Park Geun-hye) .  لی بیونگ چون از موسسه صلح و همکاری سئول در تعریف از او می نویسد که او نه سارا پالین است و نه اوا پرون، بلکه بیشتر یک مارگارت تاچر کره است: زنی که کوتاه نمی آید. (لینکش)


زنی که کوتاه نمی آید: کوتاه نیامدن تمام او بود. ولی هزینه باور های آشتی ناپذیر او ابعادی جهانی داشت. این اقتصاد سیاسی چاق بی درو پیکر...