Saturday 27 May 2017

کار، معنا و بی معنایی


آیا ما از کاری که می کنیم معنا می گیریم؟‌ آیا ما همان کاری هستیم که می کنیم؟‌ آیا دوست داشتن کار مهم است؟ این سوال خیلی از ماست. خلیلی از ما. نظر شخصی من این است که جواب به همه ی این سوال ها منفی است. از قضا کتابی دارم می خوانم به اسم کار کردن مرد مرده در باره ی کار و معنای کار. کتاب بسیار تاریکی است. بیانه ی کوبنده ای علیه شرایط کار در نظام سرمایه داری. موافق یا مخالف ایده ی کتاب بودن به کنار، چنان نثر گیرا و شعر گونه ای دارد که نفس آدم حین خواندنش می گیرد. این ترجمه ی من است از چند پاراگراف آغازینش:‌




یک شروع مناسب برای کار ما، لالایی سیاه فرانکو (بیفو) برناردی است در یوتوب به نام در انتظار سونامی. با نثری روشن که شعر و تئوری را به هم آمیخته، و نگاه تیز هنرمندانه اش، جدا افتادگی و تنهایی وضع حال ما را به تصویر می کشد. در غرب رو به استحضار، آمیخته به جنگ، خستگی ذهن، تحلیل رفتگى مالی و در عین حال شور شعف برای کار کردنی که از معنا تهی است، ما تبدیل به موجوداتی سرگردان شده ایم که از حس بی معنایی به جان آمده اند… و انتظار می کشند...


بیفو آوازش را اینطور شروع می کند:‌ پیش از آنکه سونامی به خشکی بزند، می دانی که چگونه است؟ دریا به عقب می نشیند. و به جا می گذارد صحرایی بی جان را که در آن جز برای شک و اندوه جای دیگر نیست. ولی آنچه واقعا هراس افکن است این است که اتفاقی بسیار بد تر در انتظار ماست. که هنوز واقع نشده. در این حال، ما در میان این ساختار اجتماعی رو به احتظار سردرگم مانده ایم و در صحرای نشانه های منقرض شده و تنهایی حماقت بار آرام آرام نفسمان را از دست می دهیم. و اما آن موج! هر چند همچنان دور از ماست، به آن اندازه نزدیک هست که تمام هم و غم روزمره مان را پوچ و عقیم نشان بدهد. آگاهی از وجود این موج، و این که به قطع موجودیت مان را در خواهد نوردید ، حس وظیفه ی ما به کار، به آفرینش، به مصرف، استراحت و شاد بودن، به اخلاقی بودن و فرمان بردن -- و در کل، رانه ی ما به حیات، همه و همه را بی اهمیت می کند. دیگر تقاضایی نیست. در این حال تنها کاری که باید بکنید آن است، آن طور که بیفو نتیجه می گیرد، که مطمین بشوید حرف های درست برای گفتن دارید و لباس های مناسب برای به تن کردن، قبل ار آن که موج همه چیز را بشوید و با خود ببرد.

No comments:

Post a Comment