Saturday 8 September 2012

پایان جهان، آنگونه که می شناسیمش



در جنگ جهانی دوم نبردی اروپایی سرنوشت جهانی را رقم می زد و در بحران مالی امروز، تصمیمات مالی اروپایی. مشابهت ها میان جنگ دوم و این بحران کم نیست و سوژه بعضی مقاله ها شده، و خاص ترینشان هم محوریت آلمان است و فرمانروایان آن. در این دور که دیگر هیتلری نیست، یک زن ایستاده تا تصمیم ها را بگیر: آنگلا مرکل، و چه تصمیم دشواری! و چه روزگار غریبی!
مقاله زیر، بخش اول است از مقاله ای است خیالی و در عین حال کاملا درست و واقعی. نوشته شده توسط دنی رودریک، استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه هاروارد و شاید سرشناس ترین اقتصاد دان سیاسی حاضر. اولین بار که مقاله را می خواندم نفهمیدم که سناریویی است برای آینده: گفتم ای وای چه شد، یک هفته تایمز مالی نخواندم ببین چه بل بشویی شده! مقاله جدید است و مربوط به ماه آگوست 2012:

--
سناریوی زیر را در نظر بگیرید: فرض بفرمایید که با روی کار آمدن حزب چپگرای سیرزیا در یونان، رییس جمهور از صندوق بین المللی پول بخواهد که اجازه مذاکره بدهند در باره شرایط بازپرداخت وامهای یونان. آنگلا مرکل هم از سوی دیگر سفت و سخت پایش را بر مواضعش بفشارد که خیر، ممکن نیست و یونان باید به تعهداتش وفادار بماند.

در این میان و بر اثر این اتفاقات، هراسان از اینکه یک باره یونان از محدوده یورو خارج شود، کسانی که پولشان را در بانکهای یونان گذاشته اند یورش ببرند و پولها را به سرعت از یونان خارج کنند. بعد از آن، بانک مرکزی اروپا تصمیم می گیرد که پول به سیستم بانکی یونان تزریق نکند و این موسسات تشنه پول را نجات ندهد. به دنبال آن دولت مجبور می شود که خروج سرمایه را کنترل کند، و دست آخر برای کنترل نقدینگی داخلی، شروع کند به چاپ درخما.

یونان که از محدوده یورو خارج شود، همه متوجه اسپانیا می شوند. آلمان و باقی کشور های یورو حواسشان را جمع می کنند که دوباره خرابکاری یونان تکرار نشود. دولت اسپانیا کاهش بیشتر بودجه دولتی را اعلام می کند و شروع می کند به اجرای تغییرات ساختاری. پول اروپایی را هم که گرفته، برای چند ماه همچنان خودش را حفظ می کند.



این در حالی است که اقتصاد اسپانیا همچنان به سراشیب سقوط می رود و بیکاری به سرعت به مرز 30% نزدیک می شود. تظاهرات و شلوغی های گسترده خیابانی بر علیه نخست وزیر، ماریانو راخوی دست آخر وادارش می کند که به همه پرسی تن بدهد. در نتیجه همه پرسی، دولتش از کسب حد نصاب آرا باز می ماند و کشور را به دیگ جوشانی از بحران تمام عیار سیاسی می اندازد. مرکل از حمایت بیشتر اسپانیا سر باز می زند با این استدلال که مالیات دهندگان سخت کوش آلمان تا همین حالا هم به اندازه کافی کمک کرده اند. هجوم مردم این بار به بانکهای اسپانیا، سقوط مالی، و خروج از یورو در زمان کوتاهی یکی از پس دیگری اتفاق می افتد.

در یک نشست عجولانه و کوچک، آلمان، فنلاند، اتریش و هلند اعلام می کنند که دیگر یورو را به عنوان پول واحدشان قبول ندارند. این کار، فشار را روی فرانسه و ایتالیا به شدت افزایش می دهد. مخاطره واپاشی حوزه یورو که شکل عینی تری به خود بگیرد، وحشت در بازار ها گسترش می یابد و اثرش دامن آسیا و امریکا را هم می گیرد.

سناریوی ما در چین ادامه می یابد: جایی که همین حالا هم با بحران رهبری و مجموعه دیگری از مشکلات خاص خودش دست به گریبان است. کاهش رشد اقتصادی در چین، به اندازه کافی منجر به زد و خورد اجتماعی شده، بحران اروپا هم هیزم آور مضاعف این آتش شده است. با لغو گسترده واردات اروپا از چین، کارخانه های چینی خود را در مخمصه ای حسابی می یابند: اجبار به اخراج گسترده. همین کار، تظاهرات راه می اندازد در شهر های بزرگ چین، و طبعا تظاهرات کنندگان چیزی نخواهند خواست جر رفع فساد و تبعیض در میان مقامات رسمی حزب.

دولت چین به این نتیجه می رسد که نزاع و ادامه درگیری ها راه به جایی نمی برد و در نتیجه خودش باید وارد عمل شود، از طریق عرضه بسته های حمایتی و مشوق صادرات، حمایت از تولید کنندگان برای ممانعت از اخراج کارگران، و مداخله در بازار برای کاهش ارزش ارز: رنمیبی.

رییس جمهور تازه امریکا، میت رامنی (در این یک مورد بنده با جناب رودریک مخالفم، درست و حسابی! ح.م) از پس نزاع اتخاباتی دشوار با اوباما، تازه کار را به دست گرفته. یکی از محل های نزاع، همین مساله چین بوده که رامنی اوباما را برای سهل گیری بر چین بسیار نقد کرده و کوبیده. دو مشکل نفس دولت رامنی را می گیرد: اول تسری بحران از اروپا به امریکا و بحران اعتبار تازه، دوم هم سیل بی امان واردات از چین. او دیگر باید وارد عمل بشود! بر خلاف توصیه مشاوران اقتصادیش، او بر کالاهای چینی تعرفه های گسترده وضع می کند. تی پارتی، همان حزبی که در ابتدای کار مردد بود از او حمابت بکند یا نه، این بار به حمایتش بر می خیزد و می خواهد که نه تنها این تعرفه ها را بالا ببرد، بلکه کلا از سازمان تجارت جهانی هم بیاید بیرون.  

4 comments:

  1. واقعاً دردناك مي شه وضعيتي كه اين استاد گفته. اما من فكر مي كنم خيلي هم بد نيست در نهايت. اگه قرار بود نظمي در جهان ابدي بمونه نظم فعلي هيچ وقت نمي تونست سر بلند كنه

    ReplyDelete
    Replies
    1. درسته، این طور هم می شه گفت. یعنی از وضعیت "جهانی" بودن برگردیم به ممالک جدا.

      Delete
  2. یه مقدار وضعیت اتحادیه ایرانیزه نشده بود؟
    بابا یه مقدار عقلانی تر از این عمل می کنن
    بعدشم فضای اقتصادی گرچه بحران زده و روند رویدادها شتابانه
    ولی دیگ هنه اینجور یه مقداری اوضاع از این ایستا تره
    به ویژه تو سیاست اونم سیاست امریکا
    دوره ی بعد هم مال دموکراتاس
    مالیات دهنده های آلمانی هم مثل اغلب فیلسوفای آلمانی
    فسیل های منفی عقلانیت هستن پس باامیدهای مثبت عقلانی جذب می شن
    با این همه بدبختی هنوز کسی تو اروپا وانپاشیده و این یعنی این

    ReplyDelete
    Replies
    1. موافقم که بعضی جاهاش رو زیاد تند رفته یا شاید منفی دیده. به نظر من نکته جالب همون چیدن "اشتباهات" پشت سر همه: به این معنی که اخطار کنیم اگر چنین و چنان فکر کنیم و خود-محوری کنیم، جهان به ورطه غریبی خواهد افتاد.

      من هم مثل شما بیشتر امیدوارم دموکراتها برنده باشند و حدسم هم همین هست. با شناخت دوری که از رودریک دارم حس می کنم نظر بیشتر این بوده، مثل همه مقاله که تصمیمات اشتباه رو ذکر می کنه، که رامنی انتخاب درستی نیست و برای وضع الان جهان گزینه نا میزانیه.

      Delete