Wednesday 19 June 2013

در سیاستهای اقتصادی دولت آینده

به خودم  قول داده بودم در باره ایران هیچ چیزی اینجا ننویسم. بعد از دو سال و اندی این را باید بشکنم چون دیگر نمی شود. بویژه پس از انتخابات اخیر و امید آنکه شرایط (خاصه اقتصادی) تغییر کند. امروز در تسنیم اسامی کابینه پیشنهادی دولت جدید منتشر شده بود. هم مایه خوشحالی ست و هم اسباب فکر. در عین حال خیلی ها شروع کرده اند به نوشتن توصیه های اقتصادیشان برای دولت روحانی.  من می خواهم از زاویه دیگری وارد این گود بشوم.

این را از آن جهت می نویسم چون بر آن باورم که ما در اقصاد ایران فرصت هایی داریم که نمی بینیمشان، چرا که گرفتار روایتی تکراری از شکل درست اقصاد ایرانی شده ایم. شکل روایی اقتصاد بسیار مهم است، بویژه در سالهای اخیر  اندیشمندان برجسته ای در باره اش قلم زده اند: ایده این است که بخش بزرگی از کارکرد های سیستم اقتصادی حاصل حرف زدن و روایت کردن در باره آن است و ما نمی توانیم بدون انکه در باره اش حرف بزنیم، و بدانیم که در باره آن چه حرف هایی دارد زده می شود (درست یا غلطش اصلا مهم نیست- بگوییم به شکل فوکویی: چیزی که گفتمان اقتصادی ما را درست می کند) آن را بشناسیم و تغییرش بدهیم. این در مقابل شکل ساختاری گرا و فرموله بندی شده قرار می گیرد. برای مثال کمال درویش از روایت دستوری سیاستهای اقتصادی می نویسد (لینک مقاله). آنا پالاچیو وزیر خارجه سابق اسپانیا عنوان مقاله عالیش را در باب بحران حوزه یورو می گذارد چالش روایی اروپا. رابرت شیلر از دانشگاه ییل در مقاله ای که باز هم بحران مالی این روز ها را نشانه گرفته می نویسد که ایده ضعیف شدن اقتصاد جهانی طرحی روایی است و منطقی گفتمانی دارد.  با همین نگرش پر انرژی و متفاوت است که غرب می تواند در سالهای اخیر اقتصاد خود را باز اندیشی کند با فکر بنیادین به این که حقیقتا ریشه های حیاتیش کجاست (و یا به کجا باید منتقل شود). کارهایی مثل مدرسه نوین آتن درگیر باز تعریف اروپا شده، بنیاد اقتصاد نو دارد همه چیز را از نو می نویسد و به حرف می کشد.

ولی فکر ایرانی ما تکراری است و این برای من خسته کننده شده: همیشه فکر ما این است که یک جوری جلو دولت را بگیریم که پول چاپ نکند، که تورم مزمن مان کنترل شود. یا آنکه یارانه را چه کنیم؟ نفت را چه کنیم؟ کاسه چه کنم انتها ندارد. همین سیاست های پولی و نفت و مشتقات این دو حجم وسیعی از کل مقالات اقتصادی که برای ایران نوشته می شود را به خودش اختصاص می دهد. ولی این بیماری ها همیشه هستند. آیا نمی توانیم طرحی نو در اندازیم و درکی جدید از کارکرد اقتصادیمان ارائه کنیم؟ و آیا فرمولهای از پیش تعیین شده اقتصاد پولی یا خواندن تجربه های موفق و یاد گرفتنشان حقیقتا کافی است؟ آیا پیدا کردن راه حل برای مشکل الانی کافی است و به شکل ادامه داری موجب بهبود می شود؟ ایده فضیلت تکنیک، ریاضی و ساده-نگری مدیریتی چنان گریبان ما را گرفته که از پرداختن ایده نو، داستان سرایی و جدل های حقیقی و فلسفی در چارچوب اقتصادیمان در مانده ایم.  من بر این باورم که حقیقتا چنین است.
 رابرت شیللر برای دوربین ژست می گیر

در عین حال پیشرفتهایی بوده، بویژه در تاریخ ایران. نگرش ما به تاریخ ایران دستخوش تغییراتی بنیادین شده در این چند ساله با کار های آجودانی (که ریشه شناسی می کند مثلا شکل گیری فقه شیعه را- و نظامی را در مقدمه کتابش عیان می کند که به شکل گیری این تفکر انجامیده)، یا علمداری (با مقایسه تاریخی شکل گیری نهاد های اجتماعی-اقتصادی ایران در طول تاریخ و مقایسه آن با غرب) و سیف (با نوشتن تاریخ اقتصادی ایران با عدد و رقم: نقش بیماری ها، بلایای طبیعی و قحطی های مکرر، نا اطمینانی و خودکامگی). ولی پیوندی در اینجا میان اقتصاد امروزمان و شکل تاریخی نهاد های اجتماعی- اقتصادی همچنان شکل نگرفته باقی مانده. سوال: چه چیزی باعث می شود اقتصاد اسلامی در اوایل اتقلاب به این شکل فراگیر در کشور پیاده شود؟ این پرسش بویژه مهم است چرا که تا پیش از آن چنین اقتصادی در جهان خارج وجود نداشته (بر خلاف بانکداری اسلامی و اوراقی که مطابق شرع ساخته می شوند. این که کل اقتصاد یک جامعه اسلامی باشد بحث دیگری است). خود نور بخش در مصاحبه اش با امویی (اقتصاد سیاسی ایران) می گوید که هیچ ایده ای نداشته که این اقتصاد اسلامی چه چیزی است ولی آمده که با پیاده کردنش اجرایش کند. باز همان سوال: چرا چنین اتفاقی افتاده؟ جواب: چون کسی یا کسانی به آن انیشیده بودند. و چنان سر پر سودا و دل قوی ای داشته اند که فکر نو بپرورند و پیاده اش کنند. سوال تازه: الان اقتصاد دانان ما به چه چیزی می اندیشند؟ آیا توانسته اند در این چند سال شکلی جدید از اقتصاد برای ایران طرح افکنند یا حد اقل آن را "تخیل" کنند؟ چرا ساقه نحیف ایده پردازی ما خشک شده؟


سوال بعدی: آیا تیم اقتصادی حسن روحانی موفق خواهد شد مشکلات کنونی را حل کند؟ جواب: در بهترین در چارچوبی که ما اقتصاد ایران را می فهمیم به احتمال زیاد. یعنی اینکه همه چیز می تواند خوبتر شود ولی دو مساله بعید است اتفاق بیافتد: یک- تغییر اساسی در شکل اداره اقتصاد، دو- ادامه دار شدن اصلاحات اقتصادی. چرا؟ دو مشاهده تاریخی: یک- تقریبا تمام تیم اقتصادی ادم های تکراری اند (در عین تجربه فراوان و دانش غیر قابل انکارشان). خیلی بعید است که کسی از ایشان قصد انداختن طرحی نو داشته باشد یا اقتصاد نوینی را بخواهد از بنیاد پیاده کند (کاری که در اول اتقلاب البته افتاد: همه جوان بودند و پر فکر، مستقل از جهت و رویکردشان). دو- هیچ روش واحدی در این سالهای اخیر برای اداره سیستم اقتصادیمان نداشته ایم: مثال: تمام اصلاحات اقتصادی دوران خاتمی در هشت سال چو نقش روی آب شد. این مانند ساختن خانه بر آب است: یک دولت انظباط مالی دارد، پول چاپ نمی کند، پروژه ها را سر وقت تمام می کند، بودجه اش تقریبا متوازن است- دولت بعدی به هیچ جایش نیست و هر کاری که دلش بخواهد می کند. یک اقتصاد دان می داند که عرضه پول احتمالا تورم زا است، دومی اصلا چنین فکری نمی کند یا اگر هم بکند برایش مهم نیست. ولی چه چیز این را پدید آورده. ما چه می توانیم کنیم که این طور نشود؟ یا اگر که می شود آیا این چیزی است که ایرانی بودن ما را تعریف می کند؟ بی نظمی مالی، تنبلی، ترس از قدرت؟ یا نه، بلکه نظام های اجتماعی-تاریخی دیگری هستند که این آشوب را درست می کنند؟ چه کارشان کنیم؟ اصلا اقتصاد ایرانی چیست؟ اگر فردا هر یک از ما را بگذارند که هر کاری دلت خواست با این اقتصاد بکن و آن را از شالوده از نو بساز چگونه باید بسازیمش؟ آیا همچنان ایده اقتصاد آزاد را می خواهیم پیاده کنیم که سال پنجاه و چهار و پنج اوج گرفت و پنجاه و هفت با سر به زمین خورد؟ آیا مدل سوئدی برایمان خوب است؟ یا آیا مثل پژو موتور پیکانی یا پیکان  چراغ بنزی هر چیز خوبی که از هر جا آمد را باید به هم بچسبایم؟ کاری که تمام این مدت کرده ایم؟


باید فکر کنیم. الان فرصت هست ولی زمان، جوانی و امید هر آینه از دست می رود. من با این تمام می کنم: فکر کردن مجدد به اقتصاد ایران و در افکندن فلسفه و تاریخی بومی از اقتصاد ایران شاید در حال حاضر مهم ترین رسالت ما باشد. بویژه در روزهایی که امید هست و فکر می تواند باشد. فکر نو، فکر نو، فکر نو. 

Tuesday 11 June 2013

بی مایگیِ شر



هانا آرنت، متفکر آلمانی، در محاکمات نورنبرگ شرکت فعال داشت. او به طور خاص محاکمه آدولف آیشمن را پیگیری کرد. مسئول کشتار یهودیان در اردوگاههای متعدد. او انتظار داشته که گرگی درنده را ببیند: شخصی شیطانی و پلیدکار. تجسم شیطان، یا آدم کشی نمادین و خونخوار. ولی بر خلاف تمام اینها، آیشمن شخصی بی مایه، بسیار معمولی و سست عنصر از آب در آمد. با سوادی متوسط، و طرز فکر پیش پا افتاده. این قدر آیشمن معمولی بوده که نه تنها برای آرنت، حتی برای حضار در دادگاه هم عجیب بوده. هانا آرنت پس از خودش سوال می کند که چه چیز موچب شده شری به این وسعت زاده دست چنین موجود حقیر و نادانی شود؟ وسعت کشتار در مقابل کوچکی مسئول آن حیرت آور است. آرنت برای اینکه این پدیده را به خوبی نشان دهد این ترکیب معروف را ابداع می کند: "بی مایگیِ شر". یعنی که شر بیش از آنکه ریشه در پلیدی و عظمتی شیطانی داشته باشد زاییده نادانی، و کوتاهی فکر است. کسی که فکر نمی کند به هر کاری ممکن است دست بزند و رسالت روشنفکر بسط ضرورت تفکر در جامعه است. آرنت اینگونه می اندیشد که خرابکاران و خائنان لازم نیست آدم های پلیدی باشند. آنها تابع اند، بی فکر اند و الزاما جانهایی پرورش نیافته و حقیر دارند.



آرنت جوان از تاریکی نگاه می کند

من با آرنت موافقم. نتیجه مستقیمی که از آن می شود گرفت آن است که نباید خرابکاران  را بواسطه شخصیتشان به قضاوت نشست. کنش پلید و شرارت بار، از بین بردن جانها، و به تباهی کشاندن دیگران گاها هیچ تناسبی با شخصیت مسئول مستقیم آنها ندارد. این قضاوت که : او آدم خوبی بود ولی دورو بریهاش بد بودند، یا آنکه او مسئول هیچ چیزی نیست و شخصیتش نشان می دهد که منظوری نداشته یا آنکه نمی خواسته  پلیدی کند بی معنی است. چنین نیکو سیرتانی که دست به خرابکاری های بزرگ  می زنند مسئول کار خود اند. چرا که نادان بوده اند و تابع. چرا که تبعیت و فروختن گوهر اندیشه به دیگران مولد بزرگترین شرارت هاست. و این تلخی و ناباوری همیشه با ما بوده.  

-----
 برای مطالعه بیشتر و بحث در باره شرارت و مسئولیت به این لینک در پاریس-ریویوو نگاه کنید.