Friday 28 September 2012

ماجرای بحران مالی در آرژانتین و ورشکستگی ملی


تصویر آرژانتین سال 2001 این بود: شورش مردم در خیابان، حمله به مغازه ها و بانکها، درگیری با پلیس و شورش مدام.  البته ما این چند وقت زیاد از این شورش های متاثر از وضع خراب اقتصادی دیده ایم: یونان، حالا هم که نوبت اسپانیا شده، فردا هم معلوم نیست بحران اروپایی به کدام کشور دیگری بزند. ولی ماجرای آرژانتین متفاوت بود. چرا که از بین رفتن پول ملی، تورم و بیکاری خاص کشور های در حال توسعه آن را از اروپای امروز متمایز می کرد.


ماجرا از این قرار است:
دولت آرژانتین بین سالهای 76 تا 83 کلی وام می دهد به صنایعی که هیچ وقت راه اندازی نشدند. پول سوخته، بدهی بزرگ برای دولت. در سال 83 نرخ بیکاری آرژانتین به 18% درصد می رشد (آمار رسمی: 5%). در سال 83، دولت جدید که تلاش می کند ارزش پول را، با افزایش ذخایر و به کمک استقراض، حفظ کند نمی تواند و پول آرژانتین بالاخره سقوط می کند. این طور، تورم ماهانه به ناگهان 10% و به سرعت به 20% می رسد. مانند مارپیچی مهار نشدنی، نرخ تورم از دست در می رود و در 1989 به 200% در ماه می رسد و سر سال، رقم سالانه تورم می شود 5000% (آمار تورم آرژانتین را در این لینک ببینید)

در آمد حقیقی از اول تا آخر سال نصف می شود، یعنی می رسد به کمترین مقدار در طول پنجاه سال. بهای خدمات دولتی هم، مثل تلفن، آب و برق، سر به فلک می زند. رییس جمهور تازه منتخب هم در وضعیتی قرار می کیرد که مجبور می شود استعفا دهد.

نرخ ارز ثابت
در همین اوضاع اقتصاد دانی به نام دومینیو کاوالو وزارت اقتصاد را به دست می گیرد. ایده او این بوده که برای مهار تورم بهترین کار این است که ارزش نسبی پزو به دلار را ثابت نگه داریم. نسبت پزو به دلار می شود 10000 به 1 (تا قبل از آن همیشه این نسبت 1 به 1 بوده، یعنی ارزش پول به یک-ده-هزارم افتاده). برای اینکه بشود همواره خیال مردم را راحت نگه داشت، دولت مجبور است ذخایر ارزی خود را همیشه با میزان نقدینگی موجود در جامعه ثابت نگه دارد. این طور هم بوده که هر کس هر زمان که به بانک مراجعه کرد، هر مقدار ارز که خواست با نرخ ثابت دریافت کند. همین باعث می شود ناگهان تورم به شکل حیرت آوری پایین بیاید، رفاه افزایش یابد و بیکاری هم کم شود.



ولی، از آنجا که همیشه باید یک گندی توی کار باشد، چندین مشکل طبیعی حی و حاضر بود: یکم-ثابت نگه داشتن نرخ ارز واردات را ارزان کرد.  دوم- دولت مجبور بود برای حفظ ذخایر ارزی خود و نگه داشتن نسبت ثابت پزو-دلار به شدت استقراض کند. سوم- فرار دلار از مملکت: یعنی مردم دلار را ارزان می خریدند و از کشور خارج می کردند. چهارم- فساد اقتصادی در آرژانتین بالا بود و در نتیجه هیچ وقت نتایج مورد نظر کاملا حاصل نمی شد، پنجم- فرار مالیاتی: که باعث می شود در آمد های دولت به میزان مناسب افزایش پیدا نکند. مجموع این آشفته بازار بدهی دولت را در سال 1990 چنان سنگین می کند که صدای صندوق بین المللی پول (که آن زمان یکی از وام دهندگان اصلی آرژانتین بوده) هم در می آید.

کاهش صادرات
در این میان، صادرات آرژانتین هم به ناگهان ضربه می خورد: برزیل و مکزیک که واردکنندگان اصلی محصولات آرژانتینی بوده اند، خودشان به مشکل می خورند و صادرات به این کشور ها تا 30% کم می شود، و همین طور صادرات آرژانتین به اروپا تا 23%. (آمار صادرات آرژانتین را در اینجا ببینید. کاهش صادرات اتفاقا چندان هم چشمگیر نبوده)

در سال 1999 تولید ناحالص داخلی آرژانتین 4% کم می شود و کشور به رکود اقتصادی می افتد. یعنی هر چه تلاش برای "ثبات اقتصادی" شد منتج به "رکود" شد.  دولت در اینجا به طور داوطلبانه ارزش پزو را به شدت کاهش می دهد که افاقه ای هم نمی کند، بلکه بیشتر آرژانتین را به بی ثباتی سیاسی-اقتصادی می اندازد.

روز واقعه
صنداوق بین المللی پول چنین پیشنهاد می کند که آرژانتین اقدامات ریاضتی را در پیش گیرد. آرژانتین قبول می کند. در نتیجه قرار است که آرانتین مقداری وام از صندوق بگیرد، و رشد تولیدش در سال بعد به 4.3% برسد و در آمد مالیاتیش هم حدود یک میلیارد دلار افزایش پیدا کند. وام را می گیرد ولی هیچ کدام از آن دو اتفاق نمی افتند: رشد اقتصادی می شود رقم خنده دار 0.8% و در آمد مالیاتی هم چیز دندانگیری حاصل نمی کند. دولت بی پول مخارجش را بیشتر می بُرد: بویژه مخارج بهداشتی و حقوق بازنشستگان را. نرخ بهره اوراق دولتی آرژانتین همچنان در حال بالا رفتن است و تیر خلاص در 5 دسامبر 2001 توسط صندوق به شقیقه آرژانتین شلیک می شود: صندوق اعلام می کند که آرژانتین در انجام تعهد های خود در رشد و تولید شکست خورده، نرخ بهره اوراق قرضه می رسد به 34%، و شش روز بعد به 42% (در مقام مقایسه، بحران در اروپا شده نرخ بهره اوراق قرضه رسیده به 6 یا 7 درصد. 42 درصد رسما یعنی کابوس). تا نوامبر که بشود مردم از هراس خود موجودیهایشان را از بانک بیرون کشیدند، تبدیل به دلار کردند و به خارج فرستادند. دولت در کمتر از یک ماه همه حسابهای بانکی را مسدود، و صرفا برداشتهای بسیار کوچک را مجاز نگه داشت.

دسامبر 2001: شورش و آشوب اقتصادی
حمله به بانکها، شرکتهای داخلی و امریکایی، درگیری با پلیس، تعدد کشته شدگان، وضعیت بحرانی در کشور. تصمیم دولت به عدم باز پرداخت وامهاش. ادامه نمی دهم.

--

در بخش دوم این نوشته، در باره "احیای" اقتصاد آرژانتین می نویسم. 
عکس: شورش در آرژانتین 2001 از این وبسایت


Thursday 13 September 2012

پایان جهان آنگونه که می شناسیمش- بخش پایانی


[ادامه از پست قبل]

ظرف چند سال بعد، اقتصاد جهان به وضعیتی گرفتار می شود که اقتصاد دانان آن را رکود بزرگ دوم خواهند خواند. بیکاری سر به فلک می زند، دولت ها که دیگر راهی برای اعمال سیاست های مالی برایشان نمانده هیچ ازشان بر نخواهد آمد جز آنکه با راه حل های باقی مانده، هر چه بیشتر اوضاع را به قهقرا ببرند: اول با وضع تعرفه ها و دوری از تجارت آزاد، و دوم با مسابقه کاهش ارزش پول داخلی. همچنان که اقتصاد جهان جزیره ای تر می شود و تجارت رنگ می بازد، اجلاس سازمان تجارت جهانی هم عایدی نخواهد داشت جز وعده های تو خالی برای افزایش همکاری بینابین.

معدودی از کشور ها از این سلاخ خانه مالی جان سالم به در خواهند برد. این کشور ها سه ویژگی مشترک خواهند داشت: قروض عمومی کم، وابستگی اندک به صادرات و عواید آن، و نهاد های مالی مقاوم. در نتیجه برزیل و هندوستان شبیه بهشت می شوند، هر چند در این اوضاع، چشم انداز رشدشان بر اثر بحران جهانی به شدت کاهش یافته است.




 مانند رکود بزرگ قبلی، عواقب سیاسی بحران عمیق تر و ادامه دار تر است. از هم پاشی اتحادیه اروپا اققی جدید از سیاست خارجی را در قاره ترسیم خواهد کرد. فرانسه و آلمان برای ایفای نقش مرکزی و محوریت در اروپا وارد رقابت خواهند شد و در آن سوی بازی کشور های کوچک تر اروپایی قرار خواهند گرفت. احزاب میانه رو به خاطر حمایتشان از اروپای واحد در همه جا و اغلب انتخابات به راست و چپ تند رو می بازند و دولت های ملی گرا شروع می کنند به بیرون انداختن مهاجران.

برای کشورهای دور و نزدیک، اروپا دیگر سردمدار دموکراسی نیست. دولت های عربی هر چه بیشتر به سوی تشکیل حکومت های خودکامه پیش می روند. در آن سوی دریاها، جنگ مواضع میان چین و امریکا کار را به منازعه نظامی می کشد: نبرد های دریایی جسته گریخته یا فراگیر در اطراف دریای چین: نوید دهنده جنگ تمام عیار.

سالها بعد، از مرکل، که چهره ای کنار افتاده و مهجور شده، می پرسند که به آیا فکر نمی کند باید تصمیمات متفاوتی می گرفت یا کار های دیگری می کرد؟ هر چند، چه دیر شده برای متاسف بودن، یا تغییر زنجیره حوادثی که دیگر به تاریخ پیوسته.

سناریوی دور از ذهنی است؟ شاید، ولی نه چندان نا محتمل.

--
تصویر: اجلاس یورو 2012- آنگلا مرکل (آلمان)، فرانسوا اولاند (فرانسه)، ماریو مونتی (ایتالیا) و ورنر فاینمن (اتریش)

Saturday 8 September 2012

پایان جهان، آنگونه که می شناسیمش



در جنگ جهانی دوم نبردی اروپایی سرنوشت جهانی را رقم می زد و در بحران مالی امروز، تصمیمات مالی اروپایی. مشابهت ها میان جنگ دوم و این بحران کم نیست و سوژه بعضی مقاله ها شده، و خاص ترینشان هم محوریت آلمان است و فرمانروایان آن. در این دور که دیگر هیتلری نیست، یک زن ایستاده تا تصمیم ها را بگیر: آنگلا مرکل، و چه تصمیم دشواری! و چه روزگار غریبی!
مقاله زیر، بخش اول است از مقاله ای است خیالی و در عین حال کاملا درست و واقعی. نوشته شده توسط دنی رودریک، استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه هاروارد و شاید سرشناس ترین اقتصاد دان سیاسی حاضر. اولین بار که مقاله را می خواندم نفهمیدم که سناریویی است برای آینده: گفتم ای وای چه شد، یک هفته تایمز مالی نخواندم ببین چه بل بشویی شده! مقاله جدید است و مربوط به ماه آگوست 2012:

--
سناریوی زیر را در نظر بگیرید: فرض بفرمایید که با روی کار آمدن حزب چپگرای سیرزیا در یونان، رییس جمهور از صندوق بین المللی پول بخواهد که اجازه مذاکره بدهند در باره شرایط بازپرداخت وامهای یونان. آنگلا مرکل هم از سوی دیگر سفت و سخت پایش را بر مواضعش بفشارد که خیر، ممکن نیست و یونان باید به تعهداتش وفادار بماند.

در این میان و بر اثر این اتفاقات، هراسان از اینکه یک باره یونان از محدوده یورو خارج شود، کسانی که پولشان را در بانکهای یونان گذاشته اند یورش ببرند و پولها را به سرعت از یونان خارج کنند. بعد از آن، بانک مرکزی اروپا تصمیم می گیرد که پول به سیستم بانکی یونان تزریق نکند و این موسسات تشنه پول را نجات ندهد. به دنبال آن دولت مجبور می شود که خروج سرمایه را کنترل کند، و دست آخر برای کنترل نقدینگی داخلی، شروع کند به چاپ درخما.

یونان که از محدوده یورو خارج شود، همه متوجه اسپانیا می شوند. آلمان و باقی کشور های یورو حواسشان را جمع می کنند که دوباره خرابکاری یونان تکرار نشود. دولت اسپانیا کاهش بیشتر بودجه دولتی را اعلام می کند و شروع می کند به اجرای تغییرات ساختاری. پول اروپایی را هم که گرفته، برای چند ماه همچنان خودش را حفظ می کند.



این در حالی است که اقتصاد اسپانیا همچنان به سراشیب سقوط می رود و بیکاری به سرعت به مرز 30% نزدیک می شود. تظاهرات و شلوغی های گسترده خیابانی بر علیه نخست وزیر، ماریانو راخوی دست آخر وادارش می کند که به همه پرسی تن بدهد. در نتیجه همه پرسی، دولتش از کسب حد نصاب آرا باز می ماند و کشور را به دیگ جوشانی از بحران تمام عیار سیاسی می اندازد. مرکل از حمایت بیشتر اسپانیا سر باز می زند با این استدلال که مالیات دهندگان سخت کوش آلمان تا همین حالا هم به اندازه کافی کمک کرده اند. هجوم مردم این بار به بانکهای اسپانیا، سقوط مالی، و خروج از یورو در زمان کوتاهی یکی از پس دیگری اتفاق می افتد.

در یک نشست عجولانه و کوچک، آلمان، فنلاند، اتریش و هلند اعلام می کنند که دیگر یورو را به عنوان پول واحدشان قبول ندارند. این کار، فشار را روی فرانسه و ایتالیا به شدت افزایش می دهد. مخاطره واپاشی حوزه یورو که شکل عینی تری به خود بگیرد، وحشت در بازار ها گسترش می یابد و اثرش دامن آسیا و امریکا را هم می گیرد.

سناریوی ما در چین ادامه می یابد: جایی که همین حالا هم با بحران رهبری و مجموعه دیگری از مشکلات خاص خودش دست به گریبان است. کاهش رشد اقتصادی در چین، به اندازه کافی منجر به زد و خورد اجتماعی شده، بحران اروپا هم هیزم آور مضاعف این آتش شده است. با لغو گسترده واردات اروپا از چین، کارخانه های چینی خود را در مخمصه ای حسابی می یابند: اجبار به اخراج گسترده. همین کار، تظاهرات راه می اندازد در شهر های بزرگ چین، و طبعا تظاهرات کنندگان چیزی نخواهند خواست جر رفع فساد و تبعیض در میان مقامات رسمی حزب.

دولت چین به این نتیجه می رسد که نزاع و ادامه درگیری ها راه به جایی نمی برد و در نتیجه خودش باید وارد عمل شود، از طریق عرضه بسته های حمایتی و مشوق صادرات، حمایت از تولید کنندگان برای ممانعت از اخراج کارگران، و مداخله در بازار برای کاهش ارزش ارز: رنمیبی.

رییس جمهور تازه امریکا، میت رامنی (در این یک مورد بنده با جناب رودریک مخالفم، درست و حسابی! ح.م) از پس نزاع اتخاباتی دشوار با اوباما، تازه کار را به دست گرفته. یکی از محل های نزاع، همین مساله چین بوده که رامنی اوباما را برای سهل گیری بر چین بسیار نقد کرده و کوبیده. دو مشکل نفس دولت رامنی را می گیرد: اول تسری بحران از اروپا به امریکا و بحران اعتبار تازه، دوم هم سیل بی امان واردات از چین. او دیگر باید وارد عمل بشود! بر خلاف توصیه مشاوران اقتصادیش، او بر کالاهای چینی تعرفه های گسترده وضع می کند. تی پارتی، همان حزبی که در ابتدای کار مردد بود از او حمابت بکند یا نه، این بار به حمایتش بر می خیزد و می خواهد که نه تنها این تعرفه ها را بالا ببرد، بلکه کلا از سازمان تجارت جهانی هم بیاید بیرون.