Tuesday 11 June 2013

بی مایگیِ شر



هانا آرنت، متفکر آلمانی، در محاکمات نورنبرگ شرکت فعال داشت. او به طور خاص محاکمه آدولف آیشمن را پیگیری کرد. مسئول کشتار یهودیان در اردوگاههای متعدد. او انتظار داشته که گرگی درنده را ببیند: شخصی شیطانی و پلیدکار. تجسم شیطان، یا آدم کشی نمادین و خونخوار. ولی بر خلاف تمام اینها، آیشمن شخصی بی مایه، بسیار معمولی و سست عنصر از آب در آمد. با سوادی متوسط، و طرز فکر پیش پا افتاده. این قدر آیشمن معمولی بوده که نه تنها برای آرنت، حتی برای حضار در دادگاه هم عجیب بوده. هانا آرنت پس از خودش سوال می کند که چه چیز موچب شده شری به این وسعت زاده دست چنین موجود حقیر و نادانی شود؟ وسعت کشتار در مقابل کوچکی مسئول آن حیرت آور است. آرنت برای اینکه این پدیده را به خوبی نشان دهد این ترکیب معروف را ابداع می کند: "بی مایگیِ شر". یعنی که شر بیش از آنکه ریشه در پلیدی و عظمتی شیطانی داشته باشد زاییده نادانی، و کوتاهی فکر است. کسی که فکر نمی کند به هر کاری ممکن است دست بزند و رسالت روشنفکر بسط ضرورت تفکر در جامعه است. آرنت اینگونه می اندیشد که خرابکاران و خائنان لازم نیست آدم های پلیدی باشند. آنها تابع اند، بی فکر اند و الزاما جانهایی پرورش نیافته و حقیر دارند.



آرنت جوان از تاریکی نگاه می کند

من با آرنت موافقم. نتیجه مستقیمی که از آن می شود گرفت آن است که نباید خرابکاران  را بواسطه شخصیتشان به قضاوت نشست. کنش پلید و شرارت بار، از بین بردن جانها، و به تباهی کشاندن دیگران گاها هیچ تناسبی با شخصیت مسئول مستقیم آنها ندارد. این قضاوت که : او آدم خوبی بود ولی دورو بریهاش بد بودند، یا آنکه او مسئول هیچ چیزی نیست و شخصیتش نشان می دهد که منظوری نداشته یا آنکه نمی خواسته  پلیدی کند بی معنی است. چنین نیکو سیرتانی که دست به خرابکاری های بزرگ  می زنند مسئول کار خود اند. چرا که نادان بوده اند و تابع. چرا که تبعیت و فروختن گوهر اندیشه به دیگران مولد بزرگترین شرارت هاست. و این تلخی و ناباوری همیشه با ما بوده.  

-----
 برای مطالعه بیشتر و بحث در باره شرارت و مسئولیت به این لینک در پاریس-ریویوو نگاه کنید.

1 comment:

  1. نوشته عالی بود چون ایده ات خوب بود اما در نوشته هایت بد تمام می کنی. تدوین گر خوبی نبودی. اگر پاسخ جالبی نداشتی کاش زودتر تمام می کردی متن را. این که گ.هر اندیشه را به کسی ندهیم حرف فیلسوفانه ای است که بارها و بارها شنیده ایم. چرا داده شده؟ شرایط اجتماعی و اقتصادی و اندیشه ای حاکم بر آدمی که عقلش را می فروشد چیست؟ بهتر بگویم، عقلانیت آدمی که یکی از توده می شود، چه جور عقلانیتی است؟
    هنر این است که رمزی بگشاییم از یا نپرسش. لااقل بگوییم بعضی از آدم ها چنین مشکلی را در چینن شرایطی پیدا می کنند وگرنه دستور فیلسوفانه به عقل که های افسون مشو ره به جایی نبرده است تاکنون و احتمال زیادتر این است که دستور شما هم به سرنوشت دستورات قبلی دچار شود

    ReplyDelete