Tuesday 21 August 2012

پایان عصر فریدمن


توضیح: این مقاله ترجمه من است از نوشته ای به همین نام، اثر "جی. بردفورد دیلانگ J. Bradford DeLong" استاد تاریخ اقتصاد، اقتصاد کلان و فاینانس در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، چاپ شده در وبسایت پروژه سندیکا در فوریه 2012. این مقاله را با اجازه از خودش ترجمه کردم و اینجا می گذارم. این هم لینک اصل مقاله. ح.م
--


استاد دانشگاه هاروارد، دانی رودریک- که شاید بتوان او را اثرگذارترین اقتصاد دان سیاسی نسل ما نامید- اخیرا در بلاگش نوشته که یکی از همکاران، سه دهه گذشته را دوران فریدمن می نامیده. استدلال اینکه به روی کار آمدن رونالد ریگان، مارگارت تاچر، و دنگ ژیائو پنگ، منجر شد به اینکه آزادی و رفاه  انسانی پیشرفتی عظیم را تجربه کنند.

من به این پیشنهاد هم پاسخ مثبت می دهم، هم منفی.

فریدمن در طول عمرش به پنج اصل همیشه وفادار ماند:
1-     سیاست پولی به شدت ضد تورمی
2-     دولتی که به این فهم و درک رسیده که خدمتگذار مردم است، نه توزیع کننده الطاف و مزایا
3-     دولتی که در حیات اقصادی مردمش دخالت نمی کند
4-     دولتی که در امور شخصی مردم دخالت نمی کند
5-     و اعتقادی تعصب آمیز و خوشبینانه به این که گفتگوی آزاد و دمکراسی سیاسی می تواند مردم را مجاب کند که اصول 1 تا 4 را بپذیرند.

اگر با این معیار های پنج گانه بسنجیم، ریگان در اجرای اصل 2 و 4 شکست خورد، 1 را هم که از سر مجبوری اجرا کرد- سیاست ضد تورمی پل ولکر در دهه 1980 بسیاری از دوستان ریگان را وحشتزده کرده بود-. تاچر در اصل شماره چهار رفوزه شد. و دنگ- هر چند نسبت به پیشینیانش مثل لنین و استالین و خروشچف و مائو بیشتر می فهمید- در همه پنج معیار بالا مردود شد، بجز احتمالا مورد سوم. ضمن آینکه ما نمی دانیم که چه در سر دنگ بود وقتی می گفت که غایت مطلوبش یک "اقتصاد سوسیالیستی با شاخصه های چینی" است- به احتمال زیاد، خودش هم درست نمی دانست.

هر چند، تا حدودی به وجود "عصر فریدمن" پاسخ من مثبت هم هست- چرا که تنها این اصول خود برساخته فریدمن بود که به ما نشان داد جهان را چگونه درک کنیم و چگونه تغییر دهیم. هرچند، کاری که من می کنم آن است که اصولی ارائه کنم بر خلاف آنچه او پیش گذاشت، چرا که بر این باورم که آن اصول به نتایجی منجر نمی شوند که ادعایش را دارند.

اصول من از این مشاهده آغاز می شود که بازار آزاد و جوامع دموکراتیک بر شالوده هایی تاریخی از زیست طبیعی، جامعه پذیری انسانی، ارتباطات و برهمکنش های او قرار گرفته اند. این مجموعه از اصول کنشگری را پیاده کردن، برای جوامع شصت تفری هم به اندازه کافی دشوار بوده، چه برسد به یک جامعه با شش میلیارد نفر.

در نتیجه اصولم را با یاری از مشاهدات کارل پولانی گسترش می دهم؛ مشاهداتی با این مضمون که مبادلات بازار آزاد فشاری قابل توجه بر دوش همین شالوده های قدیمی جامعه پذیری و ارتباط متقابل می گذارد. بازار کار آدمی را مجبود می کند که به جایی نقل مکان کند که بیشترین درآمد را انتظار دارد، با هزینه ای که احتمالا این باشد که در سرزمینی غریب به بیگانه ای تبدیل شود. بازار کالاهای مصرفی، درجه بندی در شان انسان را در حد فراورده ی پیروی از نیروهای بازار کاهش داده است، تا آنکه آن را تابعی از نرم های اجتماعی و نظرات ما در باره زندگی عادلانه کند.



نقد بازار آزاد، قطعا، نقدی یکسویه است. دست آخر، سایر نظام ها برای تخصیص نیروی کار، بیش از آنکه فرصت آفرین باشند، محدودیت زا از کار درآمده اند. از آن سو، دیگر نرم های اجتماعی و آراء در باره توزیع برابری و عدالت سر از آنجا در آورده اند که کدام شخص زور مند تر بتواند دیگران را تابع خود سازد و ترجیحات خود را – با تمسک به نیروهای مافوق بشری- برتری بخشد. نظام بازار از سایر آلترناتیو ها خصوصیت های شایسته سالارانه بیشتری دارد و منجر به کارآفرینی هایی می شود که برای جمع بزرگتری واجد منفعت است.

هرچند، توزیع مواهب اقتصادی از طریق نظام بازار تقریبا با معیار هیچکس بهترین یا عادلانه ترین نیست. درست یا غلط، ما به تصمیماتی که نمایندگانی انتخاب شده می گیرند اعتماد بیشتری داریم تا تصمیمگیری های بازار-محور که معلوم نیست هر لحظه به چه شکل و قیدی ظاهر شوند. همچنین باور داریم که دولت می بایست نقشی قدرمند را در کنترل بازار و حفظ کارکرد طبیعی آن ایفا کند، از رکود جلوگیری کند، درآمد را به شکل بهینه تری باز-توزیع کند و از شکل گیری فعالیت های مضر اقتصادی ممنانعت نماید.

در واقع، مباحث محافظه گرایانه ای برای اصول سوسیال-دموکراتیک وجود دارد. پس از جنگ جهانی دوم، سوسیال دموکراسی توانست جوامعی انچنان ثروتمند و عدل-محور به وجود آورد که در تاریخ بی نظیر بوده اند. ممکن است کسی اینگونه استدلال کند که سیاست باز-توزیع ثروت و صنعتی شدن (تا پیش از جنگ) تا یهینه بوده، ولی نه الزاما بدون طرفدار. تقریبا بدون دردسر می توان این طور تحلیل کرد که شرایط سیاسی آرام پس از جنگ دوم به نوبه خود مدیون زیستی همزمان با رشد سریع اقتصاد، فعالیت های بازار محور و سیاست های سوسیال دموکرات بوده است.

در اینجا فریدمن پاسخ خواهد داد که، با توجه به وضعیت جهان در 1975، حرکت در مسیر اصولی که او پیشنهاد می کرد منجر به پیشرفتهای بسیار چشمگیر تری هم می شد. وقتی من به آن دوران نگاه می کنم و سیاست های انرژی جیمی کارتر را می بینم، یا به آرتور اسکارژیل در راس معدنکاران انگلیسی می رسم، یا  به انقلاب فرهنگی مائو، دلایل کمی پیدا می کنم که بخواهم با فریدمن مخالف باشم. ولی در همینجاست که مایلم خط و مرزی را با او مشخص کنم: هر چند حرکت در جهت اصول فریدمن منجر به پیشرفتهایی در زمان خود او شد، کسب چنین منافعی در روزگار ما بسیار تردید انگیز تر است.

No comments:

Post a Comment