Sunday 25 November 2012

درسهای اقتصاد سیاسی و ساقی سیم ساق




مقاله جدید اکونومیست (این هم لینکش) طرح می کند که فرانسه الان برای اروپا مانند یک بمب ساعتی است: متغیر های اقتصادی از جمله نسبت بدهی عمومی به تولید ناخالص داخلی در سالهای اخیر به مراتب بد تر شده اند. شرکت های جدید در فرانسه نایاب اند و کسب و کار های کوچک و متوسط، موتور های رشد اقتصاد و کارافرینی، نادر. مثالهای این دستی را می شود در مقاله یکی-دو ماه پیش بریجت گرانویل هم دید (لینک). این نشان می دهد که یک کشور همواره "به تدریج" توانایی و طراوت اقتصادی اش را از دست می دهد، تا به مرز بحران و به هم ریختگی برسد.

نویسنده مایل است که این پدیده را بیشتر به اولاند و حزب چپ گرا، و به زعم نویسنده مقاله "عقب مانده" اش، نسبت بدهد. مثالها از این دست اند: اولاند در جریان مبارزه انتخاباتی بیشتر از آنکه راه حلی برای برون رفت اقتصاد از خرابی ارائه کند، تمرکز کرده بوده روی رد سیاست های "ریاضتی". او همچنین افزایش قابل توجهی روی مالیات طبقه مرفه داده (مالیات بخش مرفه رسیده به 75 درصد [منبع: لینک: مقاله روث اسپنسر در گاردین]) و این  (در صورت درست بودن این ادعا) به نوبه خود انگیزه تولید و کارآفرینی مضاعف را از این طبقه می گیرد.



جالب اینجاست که تا چه حد فشار های اقتصادی و سیاسی راهی برای این کمونیست دو آتشه باقی نگذاشته اند جز آنکه مخلوطی عجیب از سیاست های دوگانه را پیاده کند: در بودجه ماه سپتامبر، علاوه بر اصلاح مالیاتی مخارج دولت هم به شکل قابل ملاحظه ای کم شده. سیاست """"""رشدی که همیشه در راس امور وی و حزبش بوده، بیش از همیشه شبیه سیاست های اقتصادی سایر دول همسایه شده.  یعنی چپاندن همان "ریاضت اقتصادی" منفور به شکل نرم تر، و بدون دردسر. ایشان همچنان اتحادیه های کارگری را "بسیار ساده تر مجاب می کند" که عدم افزایش حقوق یا کاهش مزایا را بپذیرند زیرا با آنها در یک سمت و سو است [منبع: لینک: مقاله اکونومیست نوامبر 2012]. همچنین بالاخره تعهد کرده که به خاطر جذب اعتماد سایر کشور ها و قرض دهندگان به فرانسه، شده حتی به قیمت کم شدن رشد، مخارج را پایین بیاورد [منبع: لینک مقاله گاردین، الکتبر 2012]. در نتیجه از کل آن رز سرخ (نماد حرب کمونیست فرانسه) ظاهرا فقط دسته خار دارش باقی مانده که برسد به رای دهندگان.

کل سیاست ها لیبرال اند ولی راحت تر اجرا می شوند. همین سیاست ها را اگر سارکوزی پیاده می کرد معلوم نبود چه پوستی از سرش بکنند. (سایر مثالها: شورش در اسپانیا به خاطر برنامه های مشابه- یونان هم همین طور). چرا سیاست های لیبرال ناگزیر اند سوال بسیار مهمی است.  ولی اینجا درسی معنا-شناختی وجود دارد: ما جور و جفا را از نزدیکانمان بهتر می پذیریم. ما راحت تر قبول می کنیم که همسایه ما را چپاول کند تا دشمن بیگانه. و سختی و مرارت را برای دوستان بهتر می پذیریم تا غریبگان. تسری آن به مورد اقتصاد سیاسی هم همین می شود: برای اصلاحات اساسی، اعتمادِ نمادین از نفس کارکردِ برنامه ها مهم تر اند. به عبارت دیگر مهم این نیست برنامه ها چقدر خوب یا بد اند، چرا که نتایج همیشه با تاخیر مشخص می شوند. مهم برای امروز این است که چه کسی آنها را اجرا می کند.  


---
عنوان مقاله از این شعر حافظ:
ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد                         کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند 

No comments:

Post a Comment