Wednesday 27 February 2013

تنزیل رنج مرگ و لذت زندگی



 در این پست می بینیم که دو استاد فلسفه از دو دانشگاه بسیار معتبر چه گونه می توانند بحثی بسیار کم مایه را پیش ببرند و همه هم خوششان بیاید:


انسان تمام شدنی است ولی زندگی را دوست دارد، این را می فهمد و براش مرگ جانکاه و دردناک است. زندگی برای فرد پر است از فرصت: فرصت کارهای بزرگ، فرست تجربه های تازه، فرصت برای سفر، شنیدن و گفتن. مرگ همه چیز را تمام می کند، و پس از آن فرصتی نخواهد بود. به تازگی مناظره زنده ای برگزار شده در دانشگاه آکسفورد که مرگ چه میزان جانکاه است، و چگونه می توان رنج و درد آن را اندازه گرفت. به عبارت دیگر مرگ برای که دردناک تر است، و چه چیز آن را تحمل ناپذیر تر می کند؟ مناظره ای میان دو تئوری.

این لینک این مباحثه عجیب است در وبسایت اخلاق کاربردیدانشگاه آکسفورد. من خلاصه ام را از آن این زیر می نویسم. ولی معتقدم که این بحث، به خودی خود نشان می دهد چرا فیلسوفهای اخلاق نباید مقاله های فاینانس و اقتصاد بخوانند، و شاید زندگی اقتصادی باشد، شاید نظام حیات اجتماعی ما اینگونه باشد، ولی مرگ ما نیست.


بحث از این قرار است:

استاد جفری مک ماهان از آکسفورد در مقابل جان بروم از دانشگاه راتگرز قرار می گیرد  برای ارائه نظراتش که چگونه می توان رنج مرگ را دریافت. پرسش پرسشی قدیمی است با دو وجه مشخص: یک- میرایی انسان چقدر بد است؟ (اپیکور زمانی به این سوال جواب داده است به این نسق که میرایی برای انسان اتفاقی نامربوط است چرا که انسان پس از مرگ وجود ندارد، در نتیجه بدی ای در آن نیست: جمله معروفی که می گوید وقتی آن است من نیستم، وقتی من هستم آن نیست). سوال بعدی این است که مرگ های مشخصی (مثل مرگ های نا به هنگام، مرگ مفاجات، یا در جوانی)، به چه اندازه می توانند دردناک باشد؟ موضوع این مناظره شلوغ و پر سرو صدا با سالنی مملو از جمعیت، همین وجه دوم سوال است.


اپیکور

برای اینکه به این پرسش پاسخ دهیم، مک ماهان می گوید که انسانی چهل ساله را در نظر بگیرید. او می تواند در همین حال بر اثر تصادف رانندگی کشته شود یا آنکه می تواند تا هشتاد و نود بزید و بعد به مرگ طبیعی بمیرد. مک ماهان می گوید که جانکاهی این مرگ مشخص اینطور به دست می آید که: ما باید میزان خالص خوبی که زندگی اش می توانست داشته باشد و الان بیمرد را منها کنیم از میزان خالص خوبی ای که زندگی اش می توانست داشته باشد اگر تا هشتاد سالگی زندگی می کرد و به مرگ طبیعی می مرد. اسمش را هم می گذارد حساب مقایسه ای زندگی (Life Comparative Account).


وی پس از آن یکی از ایرادات مدل را بیان می کند: آن این باشد که برای مثال مرگ کودک یا جنین با این حساب جانکاه ترین مرگ می شود چرا که حساب از دست رفته به اندازه کل زندگی یک آدم است در صورتی که حساب موجود رسما صفر است و تفاضل خیلی منفی می شود. با این حساب راه حلی هم ارائه می کنداز این قرار: حساب بهره نسبی زندگی (The Time-relative Interest Account) . وی می گوید که ما باید با توجه به بستگی های عاطفی و روان شناختی شخص با جهان و حیات، این مقدار مقایسه ای را "تنزیل"  کنیم. از آنجا که جنین وابستگی های اندگی با جهان و حتی خویشی خویش دارد، میزان تنزیل شده خسارت مرگ او کمتر می شود در مقایسه با فرد چهل ساله ای که به مرگ مفاجات بمیرد. این طور به نظر می رسد که تفریحات فلسفی و خواندن زیاد روزنامه های مالی و اقتصادی مغز آکادمیسین های اخلاق ما را دچار انحطاط و پوکی کرده باشد.


کانتکست این گفتگو، بحثی متداول در فاینانس است. برای مثال ارزش پولی که شما در انتهای ده سال دیگر می گیرید با ارزش پولی که امروز می گیرید متفاوت است به دلیل تورم، نرخ بهره و سایر مسایل. در نتیجه مبلغی را که قرار است در آینده بگیرید باید تنزیل کنید تا ببینید امروز برای شما چقدر می ارزد (ارزشش چقدر است). سوال این است که با چه نرخی آن را تنزیل کنیم؟ جواب این است که نرخ تنزیل بسته به ترجیحات فردی دارد (در حد تئوریک صرفا) و این که او چه برداشتی از ریسک و مصرف دارد. چیزی که من می بینم در این بحث کاربردی از همین بحث نرخ تنزیل در فاینانس است: بجای تابع مطلوبیت یا ترجیح زمانی مصرف، وابستگی های عاطفی و روانشناختی وارد شده اند و بقیه مدل به شدت مشابه است. ایرادات متعددی می توان به آن گرفت در وضع فلسفی شده اش: چگونه می شود خالص خوبی های زندگی باقی مانده شخص را اندازه گرفت؟ تنزیل آن چه مکانیزمی خواهد داشت؟ آیا، به فرض محال، که بشود این کار را هم کرد، آیا این به افرادی اجازه نمی دهد زندگی دیگران را به طور پیشینی (ex-ante)خوار شمارند و مرگشان را نا-دردناک؟ 

سوال دیگری که می توان پرسید استقرای استفاده از وسایل علم فاینانس است به جان آدمی. تا چه میزان همه چیز قابل قیمتگذاری است و چرا ما در این حد به دنبال قیمت گذاری هستیم و این سان مدلهای قیمتگذاریمان را ارزش می گذاریم؟ 


دست آخر، نتیجه گیری این نوشته از همه جای آن دردناک تر است. نتیجه بحث بیان می کند که کاربرد این بحث در چیزی مثل قوانین سقط جنین می تواند باشد، یعنی بالاخره خیالمان راحت شد که وابستگی کم جنین مرگ آن را کمتر دردناک می کند و این باید جوابی باشد برای تصمیمات این چنینی. در صورتی که این از نظر منطقی مردود است. چرا این مدل برای اینکه بتواند مرگ جنین را کم درد کند فرضی را اضافه کرده. پس کم رنج بودن این مرگ نتیجه مدل نیست، بخشی از طراحی آن است. نتایج سیاستی باید خروجی های مدل باشند نه ورودی های آن: در این مدل برای جنین: مدل اول مرگ جنین را بسیار دردناک می شمرد و تصحیحِ مدل آن را بسیار کم درد کرد-- شما بعدش نمی توانید بگویید چون مدل من نشان می دهد که دردش کم است پس دردش کم است!)

بعدش شده اند استاد فلسفه...





2 comments: