Saturday 17 December 2011

در اشغال وال استریت



همه چیز از ماجرای سال 99 سیاتل شروع شد. تظاهرات علیه جهانی شدن در زمان اجلاس (تجارت جهانی) ، برای اولین بار خیلی ها را شوکه کرد. آخرین حلقه زنجیر فعلا جنبش اشغال وال استریت است که فکر می کنم بزرگترین هم باشد. همین نگاه کردن به تاریخ آن پیوستاری را از ایده ها، بحث ها و کتاب ها، و اتفاقاتی می دهد که به اینجا ختم شده و من هم نمی دانم به کجا می خواهد برود. این مجموعه نارضایی های آرام یا خشونت بار، دغدغه ای مشخص داشته است: جهان اقتصادی ما به نارظایتی جمعیتی انبوه منجر شده: زندگی های ناسازگار بسیاری را نابود کرده و کمر بسیاری را شکسته و خرد کرده است. و همچنان تا همین اواخر تخته گاز و با نهایت شتاب و بی توجهی به پیش می تاخته. این که این تاختن ها به کجا ختم شده آشکارترین است: نتایج آن، برهنه و شکست خورده، زیر آفتاب افتاده: بحران اخیر اقتصادی؛ سیل ورشکستگی و اخراج، تعطیلی شرکت ها، دود شدن پس انداز ها و سر جمع؛ به نفس افتادن اقتصاد بسیاری کشور ها.

آمار همچنان نگران کننده است؛ بیکاری و افق نا مشخص بازارها در کنار رشد برق آسای بدهی های دولتی ایالات متحده یک روی سکه است و عدم اصلاح نظام گذشته که به وقوع حوادث دردناک اخیر انجامیده است روی دیگر آن. برای مثال، انتشار اوراق بدهی (قرضه)، روی اوراق قرضه دیگر، با پشتوانه مجموعه ای از وام های پر ریسک هنوز ادامه دارد. هنوز بازار فرایند تبدیل به اوراق بهادار را انجام می دهد، هنوز روی قیمت گذاری ریک اصلاحات مشخصی اعمال نشده و هنوز قوانین و مقررات مالی خیلی ایمن و قابل اعتمادی نداریم: راه دیگر هم نیست؛ چنان جمود و یخبندانی روی سرمایه و جریان نقدینگی حاکم شده که جز با هل دادن نمی شود کاریش کرد. با اینکه اوضاع از چند سال قبل کمی بهتر است، ولی همچنان نمی توان مطمئن بود که بازار به رونق پیشین بر می گردد (چه بسا توی این دو سه ماه اخیر هر چه رشته بود به نسبت پنبه شد). حالا همین است که صدای مردم را در آورده: ما داشتیم زندگیمان را می کردیم که ناگهان همه چیز خراب شد و دیوار های خانه شروع به ریختن کرد! و همه اش تقصیر وال استریت است!

حقیقتا هم خیلیش تقصیر وال استریت است. به طور مشخص نظام بانکی این وسط توسط آن دور خورده است تا آن حد که کارکرد خود بانکها هم در سالهای پیش از بحران به شکلی عوض شد. ولی تقصیر بیشتر گردن نظامی است که چنین طمع ورزی بی حدی را ارج می نهد و تبلیغ می کند. شعار اصلی تسخیر وال استریت "نه گفتن به طمع شرکتی" است در حالی که طمع فردی انگار هیچ وقت وجود نداشته است. و آیا ما از یاد برده ایم که در ابتدایی ترین مدلهایمان یک "ایجنت اقتصادی" کسی است که همواره به دنبال حد اکثر کردن مطلوبیت شخصی است و آن را از مصرف حاصل می کند؟ و آیا از یاد برده ایم که همین طمع فراگیر به عقب نیافتادن از قافله در میان جمع کثیری از مردم عادی بود که دو تا از بزرگترین بحران های مالی تاریخ را –در 1930 و 2007-  ایجاد کرد و زندگی های بسیاری را به باد فنا داد؟ (در اولی میل شدید به خریدن سهام بویژه سهام رادیو، در دومی اشتهای سیری ناپذیر برای وام، خرید چیز ها و هم خرید مشتی برگه آشغالی سوزان و پرخطر)

 ...

 من فکر می کنم مشکل به طور مثالی در پیشفرضهای اساسی و غیر بدیهی است در پیکره لیبرالیسم؛ این وضعیت ما را به این ورطه می اندازد که در عین حال هم قربانی باشیم و هم مجرم. برای مثال یک؛ اینکه اصیل ترین گرایش در الگوهای اقتصاد لیبرال امروز، گرایش طمع ورزانه و خودخواهانه آدمی و در سطح بالا تر، سیری ناپذیری اوست. (شاید اینها خیلی فیلسوفانه به نظر برسند ولی در واقع همین ها به شکلی پیچیده مدل می شوند و مطابق آنها روشهای های سرمایه گذاری و تصمیم گیری داریم). دومین مثال: تعادل خودکار اقتصاد؛ که پیشفرض اساسی تر آن استقلال پدیده اقتصادی از سایر پدیده ها ست و اهمیت مظاعف دادن به استقلال این پدیده از استقلال سایر پدیده ها از موجودیت های وابسته دیگر. (برای کسانی که هوسرل خوانده اند بسیار وضعیت نشانه شناسانه و جدا افتاده ای دارد این اقتصاد خود-تعادلی). (من به طور خاص معتقدم تلاش مظاعف برای کوتاه کردن دست دولت، یا سایر ساز و کارهای نظارتی و کنترلی از ساحت جهان اقتصادی و عدم موفقیت غایی آن، خود نشان دهنده این است که این پدیده استقلال ذاتی و میل جدایی پذیری ندارد.) و این داستان در جایی تراژیک هم می شود: وقتی که اقتصاد و ساز و کار اقتصادی مطلوب بر "خودِ زندگی" رجحان می یابد: با این ایده که کسانی باید بمیرند و از هستی ساقط شوند تا انکه اقتصاد بالاخره خوب کار کند! یا آنکه "تلفات در جریان اصلاحات به سمت بازار طبیعی است"! و از این دست اباطیل. من از آنجا به صحت این اصول شک دارم که در انسان همواره میل به فراموشی، خود ویرانگری، فداکاری و حتی اشتباه هست. و بزرگترین مثال نقض برای صحت ارجحیت اصول ویژه اقتصاد آزاد، هم این است که بشر سالهای سال زندگی کرده و هیچ اتفاقی هم نیافتاده است.

پس موقعیتی که جنبش تسخیر وال استریت در اختیار می گذارد موقعیت منحصر به فردی است اگر بتواند ایده های بنیادینی تولید کند و کنش آن به پرتاب تخم مرغ به سرو کله جان پالسون ختم شود. من بسیار هم خوشبینم که نتایج مشخصی در حال شکل گیری است در همین مدت کم و آثار و نشانه هاش از در و دیوار آویزان است و حتی با وضوحی بیشتر از بیلبردهای روزانه خود را نشان می دهد. چه تعداد هم که فعال اجتماعی و فیلسوف و ناراضی اقتصادی و اجتماعی که به این ریسمان آویزان متوصل نشده اند.

 اتفاق خوبی که افتاده این است که در بسیاری از نوشته ها و تحلیل ها، صرف چپ به عنوان آلترناتیو ارائه نمی شود. یعنی که لا اقل چپی های امروز، پر اشتها بر پیکر اقتصاد شکست خورده راست حمله نبرده اند تا مدینه فاضله خون چکان شوروی و بلوک شرق سابق را به عنوان نسخه رهایی بخش ارائه کنند. پس از سالها آزمون و خطای نالازم و نبرد ایده ها، امروز می شود به یاد آورد که عرصه اقتصاد هر وقت با توهمات ایدئولوژیک چپی و راستی و این و آن آلوده شده، افتضاحی سیاه به بار آورده است. اقتصاد هم مثل فوتبال در این زمان باید آزادی خود را از آرمان گرایی های بی اساس سیاسی طلب کند. و می بایست بستری باشد برای پذیرفن زندگی ها؛ و شکل های گسترده و متکثر زندگی.

در آخر این طور ببندم که مطمئنم که بحران اخیر و این شلوغی تسخیر وال استریت موقعیتی بسیار خوب است برای ایران: چرا که هر زمان که اصلاحات اقتصادی لازم شود، می شود به جای صرف گوش کردن به نسخه چپ و راست، به نظامی اقتصادی اندیشید با "سیاست های اقتصادی ایمن و تست شده" برای آسان کردن "زندگی ها" و برای رشد، رفاه و گسترش عددی و رقمی برابری.   

No comments:

Post a Comment