Friday 22 June 2012

کدام روش - کدام سطح

-( این، طرح اولیه یک مقاله بلند تر است برای همشهری ماه)

این اواخر بیشتر بحث ها روی این است که ما بین سیاست ریاضت اقتصادی و سیاست های طرفدار رشد کدام را انتخاب کنیم. البته این صورت مساله بسایر ساده گیرانه است. درست تر که بخواهیم صحبت کنیم باید بنویسیم که بیشتر بحث هایی در جریان است که این سوال را توضیح بدهند و به این امید راه حلی تازه بیرون بیاید.
 
چنین بحث هایی در شکافهای تازه ای طرح می شوند که اقتصاد ما در تئوری و عمل به آن نپرداخته است: از یک سو نیاز به باز سازی اندیشه و عمل اقتصادی وجود دارد، از سوی دیگر کسی نمی داند که این قطار دقیقا باید به کدام سو برود. سه سطح گفتگو در فضای کنونی اقتصاد جهانی قابل تشخیص است: در سطح اول همچنان طرفداران نظریه های مختلف هستند، همان طور که همیشه بوده اند: سوسیالیستها از یک سو و طرفداران بازار آزاد از سوی دیگر و کینزی ها هم در این میان، در کنار سایر ایده های میانه و کم سر و صدا تر. سطح دوم اتفاقی تازه است: مواضع دیگر آنقدر ها محکم نیست و در بحث ها جانب گیری کمتر است. سطح سوم اتفاقی باز هم تازه تر است : آن که مرز بین اندیشه های اقتصادی سیالتر شده است.


 
در توضیح سطح اول توضیح چندانی لازم نیست، همیشه بوده است و جریانی شناخته شده است. آیا مالیات بیشتر بگیریم ومخارج دولت را هم بیشتر کنیم (سوسیالیستها)، در مقابل اینکه آیا کلا مالیات ها را کاهش دهیم، نقش دولت را کمرنگ کنیم و بگذاریم اقتصاد تلفاتش را بدهد و بنگاه های نا کار آمد از صحنه خارج شوند (بازار آزادی ها)، یا اینکه دست آخر دولت در دوران رکود بدهی جمع کند و از آن طریق مخارجش را بالا ببرد تا چرخ ایستاده اقتصاد بچرخد و مالا با روی کار آمدن تعادل جدید اقتصادی، در دوران رشد و شکوفایی مخارجش را پوشش دهد (کینزیها و گالبرایت).
 
در سطح دوم، مواضع نا محکم است: نه دیگر چندان سوسیالیستها مطمئن اند که روششان درست است و نه راستی ها. این اتفاقی یک باره نیست. تجربه های مخالفی هر دو ایده را به چالش می کشد. نخست، اجرای یکباره نظام بازار آزاد هر چند هم که مفید باشد، تلفات زیادی دارد. تجربه های معروف بولیوی و لهستان و سایرین هست. جفری ساکس- به زعم بعضی مهمترین اقتصاد دان جهان- که خودش زمانی توصیه گر پر و پا قرص سیاست ها بود، امروزه به کلی مسیر عوض کرده. ساکس در کتابش- پایان فقر- می نویسد که ما همه جوابها را می دانستیم (برای مقابله با تورم). و جواب همیشه یکی بوده: اصلاح ساختاری، بازار آزاد، کاهش مالیات، دولت کوچک. تجربه های موفق وی بسیار نقد شده اند. بیشتر از بعد انسانی آن. شدت بریدن دست حمایتی دولت از بازار ها، بیکاری های فزاینده، افزایش فقر و آشوب اجتماعی بخشی از این خسارت ها بوده اند. این اواخر ساکس یادداشتی در تایمز مالی نوشته که من را کاملا میخکوب کرده. خودش را به عنوان یک "ساختار گرا" (عنوان محافظه کارانه ای برای چپ گرای میانه رو) معرفی کرده. مثلا توضیح داده که این انتخاب یک ماجرای صفر و یکی نیست، که بشود گفت یک روش جهانشمول کینزی وجود دارد در مقابل روش جهانشمولی به اسم بازر آزاد یا مثلا لیبرالیسم. بحث بر سر این است که طلاتم ها و ناهمزمانی های جهان خارج ما را به این سو می برد که کاربرد دقیق و مشخصی از این ایده ها نداشته باشیم (مخارج و کار آفرینی همزمان اتفاق نمی افتند) و نتایج هم مخدوش بشوند. او طرح می کند که من یک روش بازار آزاد را که نمی پسندم، کینزی ها هم با تجمیع بدهی های دولت هزینه گزافی روی دست جامعه می گذارند. پس چاره چیست؟ مدل اسکاندیناوی.
 
ادامه می دهد و به ستایش سوئد و باقی شمالی های جزیره نشین می پردازد و راهکارش برای برون رفت از این وضع، اقتصاد بازار مردمی اسکاندیناوی است. به این معنا ساختار گرا می شود: مالیات بیشتر دولت، چتر حمایتی و تشویق بازار. چیزی که خودش آن را تا سالها پیش مضموم می دانست. سوسیالیست ها هم چندان مطمئن نیستند. برای مثال اتفاق جالبی همین اواخر افتاد: بررسی شده بود که شعار های تظاهرات کنندگان در وال استریت بسیار کمتر از مارکس و بیس بیشتر از هایک بوده است. هایک، پدر خوانده بزرگ و پر سایه اقتصاد لیبرال مدرن. چه اتفاقی در حال افتادن است؟ به طور مشخص چیزی جدید در حال شکل گیری است. حال که آن چه بشود، نمی دانم ولی تا به حال اینقدر خوشبین نبوده ام.


 
ارنست کاسیرر در انتهای "اسطوره دولت" از دیو هایی می نویسد که جهان را گرفته بودند، و پس از کشته شدن آنها ساختن جهانی نو میسر نمی شود مگر با استفاده پیکر بیجان همان هیولاهای قدیمی. وضعیت تازه ها هم همین است: اندیشه ها به شکلی سیال در حال برخورد اند تا آلترناتیو انسان هزاره نو برای کنترل زمین تولید شود. جهت گیری ها هم بیشتر به سوی ستایش حیات و تشویق زندگی است تا حد اکثر بازده سیستم (اسطوره بازار آزاد) یا حد اکثر تخیلات عدالت ورزانه (آن روی سکه). این انتخاب این بار مشخص دیگری هم دارد: یک اتفاق نظری نیست. برای مثال نقد استیگلیتز به سیاست ریاضت به تازگی این شده که این سیاست "اعتماد مردم را به فعالیت اقصادی و دولت" از بین می برد، در عین این که تست هم نشده. ساکس در مقاله ای دیگر می نویسد که انتخاب روش باید بر مبنای آزمون های عملی (Empirics) باشد. این شاید سعادت اقتصاد است که روشهای عددی متعدد دارد و همیشه پیش از اجرای فراگیر، می توان دست به مدل سازی زد.

در هر صورت این بار نباید ماند و دید که چه خواهد شد. هر لحظه از مباحثات این روز ها لحظه ای تکرار نشدنی است، همان طور که دلوز می گوید، ما در بطن تغییراتی قرار گرفته ایم که بسیار فرق می کند که از آن بیرون بنشینیم و تاریخش را بخوانیم. میزان تظارب آرا، تولید مقالات، جدال ها، تلخی ها و امید ها از همیشه بالا تر است- بخشی از آن به خاطر اهمیت امر، بخشی دیگر به خاطر زیاد تر شدن اندیشمندان اقتصادی و تکثر منابع، سوم: نزدیک شدن متفکران حوزه های دیگر به اقتصاد و فاینانس و دست آخر: وجود اینترنت. برای دانشجو ها و اساتید در ایران که تا حدودی از این فضا دور اند، فرصتی بی نظیر پیش آمده: فرصتی از جربه مستقیم وقتی که در ها باز شده اند و همه چیز در سیالیتی فراگیر در دسترس است. مشارکت فعال در تحلیل اقتصاد در حال تغییر جهانی امروز دشوار است و در عین حال، بی نهایت لازم  و به فکر من، شدنی.

------------------------------

تصویر اول- کینز با هایک در حال خوش و بش،
تصوری دوم- ارنست کاسیرر




No comments:

Post a Comment