Friday 29 June 2012

در سقوط نهایی




وقتی شرلوک هلمز در نبرد نهایی با پروفسور موریارتی، از بالای آبشار رایشنباخ به پایین سقوط می کند، تنها مرگ کارآگاه اتفاق نمی افتد: تنها مجموعه ای خاطرات از بین نمی روند، بلکه جهانی ساخته شده، جهانی فراتر از زندگی هر روزه با رنگ و صدا و موسیقی ویولون و نبوغ و نبرد و استواری پایان می یابد. این است که مرگ شرلوک هلمز را نه تنها برای من –که آن سقوط باور نکردنی را در تلویزیونی کوچک از شبکه دو نگاه می کردم- غیر قابل تحمل می کرد، بلکه در زمان خودش برای همه خوانندگان بریتانیاییش هم ناباوری و یاس می آورد. همین می شود که سر آرتور کانن دویل مجبور می شود "بازگشت شرلوک هلمز" را بنویسد، و رسما او را باز به زندگی برگرداند.




هنوز صحنه سقوط یادم هست: شرلوک که همچنان راست-قامت در میان زمین و آسمان ایستاده و تنها اندکی پاهاش را تکان می دهد، و موریارتی پیر، با آن بارانی سیاه و بلندش در کنار شرلوک سقوط می کند. دو دشمن دیر باز و دو انتهای جهان، در یک لحظه پایانی به هم می رسند. هیچ وقت به زمین رسیدن این دو نشان داده نشد. سریال در میان همان زمین و هوا، با درد فراوان، پایان یافت، در حالی که صدای واتسون روی تصویر بود که می گفت: او بزرگترین کاراگاه زمان بود.

یک هفته ای حال خوشی نداشتم بعد از آن قسمت آخر. دیگر فکر نمی کردم  هیچ وقت با پایان یک شخصیت خیالی چنین حالی بشوم- ظاهرا باز هم شرلوک گریبان گیر شده. سری جدیدی شرلوک، بندیکت کامبرباخ، همان کاری را در قسمت آخر کرد که شرلوک جرمی برت. پرت شدنش در مرگی خود خواسته از بالای پشت بام بیمارستان همان قدر جانکاه از آب در آمد که سقوط اصلی از آبشار رایشنباخ. حیرت انگیز است که سریال تازه، حتی با دانستن داستان، باز مقهور کننده، پر قدرت و اثر گذار است. به عنوان یک شرلوک-هلمز-باز، این نوشته ام را ادای دینی می دانم به این شخصیت خیالی، که از بسیاری شخصیت های دیگر حقیقی تر و خواستنی تر است و نشان می دهد جهان تخیل و نبوغ، به چه سان می تواند اثر گذار و تغییر دهنده باشد. یقین دارم که آنچه من از شرلوک اثر پذیرفته ام از کمتر کس حقیقی ای گرفته ام. آنچه این افسانه در جهان واقع کرده، از حقایق صلب و استوار، کارا تر بوده است. ایده ها از بین نمی روند، همین طور ابر انسان های عادی، همین طور جهان های نو. 

No comments:

Post a Comment